و نحن اقرب الیه من حبل الورید...
هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت می شناسد مرا، و کسی که مرا شناخت مرا دوست خواهد داشت و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
حدیث قدسی
ای روزهای خوب که در راهید !
ای جاده های گمشده در مه !
ای روزهای سخت ادامه !
از پشت لحظه ها به در آیید !
ای روز آفتابی !
ای مثل چشم های خدا آبی !
ای روز آمدن !
ای مثل روز آمدنت روشن !
این روز ها که می گذرد هر روز
درانتظار آمدنت هستم !
اما..
با من بگو که آیا،من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟!
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود.مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رهاورد برگردی.
کاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجاست.
مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه میداند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جستوجو را نخواهد یافت.
و نشنید که درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز کردهام و سفرم را کسی نخواهد دید؛ جز آن که باید.
مسافر رفت و کولهاش سنگین بود.
هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم کرده بود. به ابتدای جاده رسید. جادهای که روزی از آن آغاز کرده بود.
درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود. زیر سایهاش نشست تا لختی بیاساید. مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت.
درخت گفت: سلام مسافر، در کولهات چه داری، مرا هم میهمان کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، کولهام خالی است و هیچ چیز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری. اما آن روز که میرفتی، در کولهات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در کولهات جا برای خدا هست. و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت. دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفتهای، این همه یافتی!
درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم. و پیمودن خود، دشوارتر از پیمودن جادههاست.
گفته بودی آن طرف ترها بهشتی دیگر است
نیست آن سوی تماشایت بهشت بهتری
دیدی وقتی تولد دوستت که خاطرش خیلی برات عزیزه نزدیکه همش دنبال اینی که اولین کسی باشی که تولدشو بهش تبریک بگی(حداقل من اینجوریم) یا همش فکر تهیه ی یه هدیه ای که ارزش محبتتو بهش ثابت کنه؟!
من از اول هفته این حسو دارم
یعنی چند ساله که اینجوریم
کلی برنامه برای شب و روز تولدش ریختم..
اما....
مثل همیشه پیش دستی کرد
هدیه تولد منو بهم داد 2 ماه زودتر از تولدم!!!!
تو همین هفته که من همش به فکرش بودم..
خیلی فکر کردم که چه هدیه ای میتونه این لطفشو جبران کنه؟!
اما هیچ چیزی رو در برابر عظمتش پیدا نکردم
این پستو نوشتم تا حداقل همه بدونن چه قدر دوست داشتنیه
از عمق وجودم دوستت دارم
تولدت مبارک عشق ازلی و ابدی من حسین جان
سه سال پیش بود تو بحبوحه ی کنکور و درس که خیلی غیر منتظره یکی از دوستان که تو سفارت عربستان کار میکرد برامون ویزا گرفت. ویزای 20 روزه...
دقیق همچین شبی بود که وارد مدینه شدیم. اصلا باور کردنی نبود برام( البته باور نکردنی تر از اون روزی بود که روبه روی گنبد امام حسین وایساده بودم و باور نمیکردم!)
همش تو ذهنم عکسایی که از مسجدالنبی دیده بودم و چراغون تصور میکردم..
خوب کم روزی نیست
مبعث...
.
.
2 ساعتی که تو هتل معطل شدیم فقط گلدسته های مسجدو و میدیدم و دلم قنج میرفت
اما وقتی روبه روی مسجد النبی وایسادم
باورم نشد که اینجا مدینه النبی و این مسجد مسجد النبی باشه
اما آدما حتی ندونن که امشب مبعث نبی خداست..
ولی این روزا انقدر دلتنگم که خدا میدونه
و بیشتر از اون از خدا ممنونم
نه فقط به خاطر مکه و مدینه
به خاطر وجود نازنین خودش...
خیلی حرف زدم ببخشید
راستی
عیدتون مبارک
By Ashoora.ir & Night Skin